محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
پانیسا خانمپانیسا خانم، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

محمدپارسا و پانیسا خانم

ورود به ماه هشتم

 از نظر روحی خیلی ریخته بودم بهم. هم روحی و هم جسمی، عرق و گاهی داغ شدن بدن، دل درد های شدید،هر وقت هم عصبی میشدم این علایم بیشتر میشد. تکان خوردن هاتون هم خیلی بیشتر شده و با درد بدن من همراه میشن.حس گرفتگی ریه و رگ های مغزم را دارم. حس عجیبی که قابل وصف نیست. بابایی هم درگیر کارهای خانه و امتحاناتش و خانه خریدن و خانه فروختن و خلاصه یک بلوشووییه. قرار شد چون مامان نمی تونه بره پیش خانم دکتر مادرجون زحمت بکشن(هرچند ماه رمضان هم هست) هم جواب آزمایش و هم حال مامانی را بگوید. در این شرایط مادرجونه که به دادم میرسه و آرومم میکنه و مامن امنی برای ناراحتی هام و گریه هام میشه. با آمدن شما دوتا بیشتر به عمق کارهایی که مادرجون برای من انجام داد...
2 مهر 1395

خرید سیسمونی

ماجرای خرید سیسمونی شما دو تا وروجک هم داستانی داشت. من و پدرتون تحقیقات زیادی انجام دادیم و تقریبا تمام جاهای معروف را سرزدیم. و از دوستان و آشنایانی که بچه ی کوچک داشتند و اهل راهنمایی کردن بودن هم پرسیدیم. همه یک صدا می گفتند خیلی لباس نخریم چون زود به زود سایز عوض میکنید و رشد می کنید و خیلی از لباس ها بلااستفاده می مانند. و از آنجایی هم که خانه ی دلخواهمون را گیر نیاورده بودیم و جامون خیلی کوچک بود، تصمیم گرفتیم از پولی که باباجون زحمت کشیدند و برای سیسمونی دادند مقداری را الان خرید کنیم و لوازم ضروری تون را تهیه کنیم و بقیه را بگذاریم برای بعد. از آنجایی که خوش شانس هستید 99 درصد لباسهاتون مارک شدند. خرید از بلوار آیینه خانه، مجتمع پار...
2 مهر 1395

تولد بابایی

10 خردادماه تولد بابایی بود و از آنجایی که 14 خرداد هم تولد مامانه اصولا ما دوازدهم یک تولد مشترک میگیریم. امسال بخاطر امتحان های بابایی قرار شد بگذاریم برای تیرماه(آخه شناسنامه ی مامانی بجای 14 خرداد، 14 تیرماهه). اما بابایی نمیدونست که من امسال دوست دارم بابایی را غافلگیر کنم. پس در سکوت برنامه را پیش بردم. به عموعلی گفتم کیک برامون سفارش بده و عکس بابایی را دادم بهش تا برای روی کیک تزیین شود، به باباجون هم گفتیم میوه شب مهمانی را زحمت بکشن. خودم هم برنامه شربت و ژله و بستنی و چیزهای دیگر را کشیدم و به همه گفتیم که بی خبر از بابایی بیان خانمان،البته مثل اینکه عمومهدی مشهد بود،پس با کمک زنعمو مریم شیفت کاری عمومهدی  و عمو علی را حساب ک...
2 مهر 1395
1